هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

هامان هستی مامان

زمستون

هواسرده ، زمستونه ، زمستون دل این باغچه ها خونه ، زمستون نگاهش کن ، تو گوش کوچه باغا سرود درد می خونه ، زمستون تموم ثروت ودار وندارش تگرگه ، برفه ، بارونه ، زمستون چه غم از سردی و نامهربونی خودش هم خوب می دونه ، زمستون بساطش تا همیشه موندنی نیست فقط یک فصل مهمونه ، زمستون   هامان عزیزم هیچ وقت دوست ندارم از ناراحتی هام برات بنویسم ولی میخوام بدونی که آدمای دور و برمون خیلی اوقات با زبون تلخشون دلمون رو شکستند و مارو آزار دادند اینها همه ...     ...
30 دی 1390

بیست و دوماهگی

                                                            پیش از تو پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها.... غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور.... فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ... عشق احساسی ...
26 دی 1390

تولد دوست خوبم رادین جون

رادین عزیزم تولدت مبارک امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد   من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی ...
12 دی 1390

بوسه مادرم

  کودک که بودم .... وقتی زمین میخوردم ... مادرم مرا می بوسید ... تمام دردهایم از یادم میرفت ... دیروز زمین خوردم،دردم نیامد ...!! اما به جایش تمام بوسه های مادرم به یادم آمد ... ...
5 دی 1390
1